خاصه گنج مخزن عصمت که گنجور زمان
از کمال احتجابش خواند ناموس زمان
بانگ ماتم غلغل اندر عالم بالا فکند
کاسمان نخل بلندی این چنین از پا فکند
بود انجام وداعش این سخن کای دوستان
چون ز فیض ابر نیسان سبز گردد بوستان
آن شکر لب کاسمان از رفتنش لب می گزید
این سخن می گفت و این حرف از قبایل می شنید
پیچد آنگه در کفن سرو قصب پوش تو را
یکسر از خاک لحد پر سازد آغوش تو را
از تو گیتی یک جهان خوبی به زیر خاک برد
و آن چه حسن اندوخت عمری سیلی آمد پاک برد
با لحد اندام گلفام تو را ای جان چکار
نکهتستان تو را با خاک گورستان چکار
لجه نسل شریفش داشت یک در یتیم
رفت و در دریای محنت تا ابد کردش سقیم
بر سر آن قبر پنداری به الفاظ سروش
از زبان حال آن معصومه می آمد به گوش
بود مادر تا به غایت مایهٔ سامان وی
رفت مادر این زمان جان شما و جان وی
محتشم شد قصه طولانی سخن کوتاه کن
بهر او حالا تشفع از رسول الله کن